۲۱ بهمن۲۲:۳۴
...
« اوضاع خیلی خرابه نه ؟ » رشته ی افکارم را صدای مرد میانسال بقل دستی پاره کرد . این اتفاق به قدری برایم غیرمنتظره بود که وقتی برگشتم و او را دیدم ، چند ثانیه ای به او خیره شده بودم و نمی دانست الآن دقیقا باید چه بگویم ... « خیلی تو خودتی ! »
یک کت و شلوار و یک ژاکت از زیر کت تنش بود . پرپشتی مو ها وریش هایش دقیقا مثل خودم بود . ولی رنگشان به خاکستری و سفید می زد . تنها فرق اساسی که با من داشت این بود که یک کیف ده کیلویی را به زور رویی پایش نگه نداشته بود . عجیب بود ؛ مثل این بود که آینده ی خودم باشد !
...