و تو را خواهم بود .

حرف های حرف

مهم راهی شدن حرف هاست .

شعرها ، حرف ها ، قصه ها ، مقال ها ،

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۱۳ فروردين۱۳:۵۰



...

یک استفاده ی دیگر از عدم اطلاق مفاهیم زوجی ، رد عمومی گزاره ی «x درست است مگر خلاف آن ثابت شود یا برعکس» در منطق است . ببینید ، منطق می گوید :«اگر توانستید با استفاده از من ثبات یا نفی چیزی را ثابت کنید ، من آن را می پذیرم و اگر نه ، نظری نمی دهم .» تمام شد و رفت ! حالا این که من خداناباور باشم و بگویم :«خدا را برای من اثبات کنید وگرنه خود به خود برای من اثبات می شود که خدایی وجود ندارد » که نشد منطق ! گزاره ی «خدایی وجود ندارد» هم خود یک گزاره است و برای پذیرفته شدن از سوی منطق ، نیاز به اثبات منطقی دارد . مثلا این که بگویم به این دلیل و این دلیل و این دلیل ، خدا «نمی تواند» وجود داشته باشد . منطق می گوید که اگر خلاف x با منطق ثابت شود ، خوب مشخصا x رد می شود . ولی اگر خلاف x ثابت نشود و خود x هم اثبات نشود ، الزاما x صحیح نیست . یعنی حتی اگر هیچ اثباتی برای چیزی شبیه خدا پیدا نشود هم ، این طور نیست که خدا ناباور این پایش را روی آن پایش بگذارد و بدون اقامه ی دلیلی برای عدم وجود ظرفیت منطقی برای وجود چیزی مثل خدا ، به همین راحتی بگوید : «هه ... دیدید گفتم که خدا وجود ندارد ؟!»

...


ادامه ی مطلب را بخوانید





یادداشتی در موضوع خدا

 


نظریه ی علی خدا در منطق

 

منطق ! بعد از گریز از تلاش برای تعریف منطق و قبل از شروع بحث اصلی ، باید اول چند تا فرض عقلی (و نه کلامی !) اساسی در منطق را توضیح داد . 

.................   

...توضیح اضافه .....

در جریان فرض های عقلی اساسی منطق که هستید ؟! همان چیز هایی که ساده بگویم ، جان به جانتان کنند ، قبولشان دارید . چرا که عقلتان هیچ جوره عدم صدق آنها را برنمی تابد . همه ی این فرض ها در واقع می توانند بیانی از یک جمله ی پذیرفته شده باشند ،

 

" شیئ الف ، شیئ الف است ، اگر و تنها اگر شیئ الف ، شیئ الف باشد "

 

جمله ای که در ابتدا شاید سفسطه به نظر بیاید ولی این کاملا غلط است چون این جمله مبنای "منطق" است . به عبارت دیگر از آن ، تعریف هر شیئ مشخص ، برای آن شیئ صادق است . حال با نتیجه گیری از همین اصل مثلا می گوییم : اجتماع نقیضین غیرممکن است . یعنی ماهیت یک شیئ نمی تواند در عین حال با ماهیت دو شیئ متضاد یکی باشد . چرا که این طوری صدق تعریف نقض می شود . مثلا ببینید ، اگر A هم A باشد و هم B ( مثلا آب ، هم آب باشد و هم الکل یا یک نقطه هم سبز باشد هم آبی یا من ، هم من باشم هم همسایه روبه روییمان ) ، چون تعریف B ، برای A صدق می کند و تعریف B تعریف A نیست . معنیش این است که تعریف A برای A صدق نمی کند در حالی که از اول می دانستیم صدق میکند . صدق تعریف این طوری نقض می شود .

پس فرض های عقلی منطق ، همان بیانات مختلف از این اصل هستند . بگذریم . فقط می خواهم اصل هایی که در تز علی خدا استفاده می شوند را اینجا لیست کنم تا در بیان خود تز مجبور به ارائه ی مکرر آنها نباشم .

 

.........

 

* علت در وجود بر معلول خود مقدم است . یعنی وجود علت ضمن استقلال از وجود معلول ، در روند علیت پیش از آن واقع می شود . ساده اش این است که ابتدا باید علت "باشد" تا سپس معلول "باشد" و این خود تعریف علیت است . نتیجه ی اساسی و مهم این اصل این است که از پوچی ، هستی حاصل نمی شود . یعنی روند علیت به عدم ختم نمی شود . از طرفی اگر علیت برای یک موجود قابل تعریف باشد ـ یعنی ارائه ی علیت برای آن تناقض منطقی ایجاد نکند یا به عبارتی دلیلی بر عدم ظرفیت منطقی شیئ برای معلول واقع شدن وجود نداشته باشد ـ قطعا شیئ دارای یک علت موجود است . مثلا اگر کسی از شما بپرسد «علت بیگ بنگ چه بود؟» ، این که بگویید «همینجوری !» منطقی نیست ! چون بیگ بنگ یک «اتفاق» ، «سنتز» یا «شدن» است و یک سنتز دقیقا فاصله ی دو جزء علت و معلولی است که شامل «علت» و «هدف» هستند .

 

** علت در تعریف از معلول خود مصون است . یعنی وقتی بخواهیم علت را تعریف کنیم در این تعریف معلولی در کار نیست . چرا که علت علاوه بر استقلال و عدم وابستگی وجودی ، در ماهیت هم علت از معلول خود مستقل است . یعنی علت علت است و معلول معلول . معلول برای علت تعریف نمی شود چون علت قبلا پیش از بودن معلول تعریف شده است . حالا معلول هر چه می خواهد باشد ، باشد !

 

***در خصوص تعدد علل ؛ هیچ لزومی بر یکی بودن علت وجود ندارد . یعنی همان طور که یک علت می توان تعداد نامحدودی معلول داشته باشد ، معلول هم می تواند تعداد نامحدودی علت داشته باشد . ولی مشخصا هر علتی در روند علیت یک مرتبه بالاتر از معلول خود است و علیت به شکل همین پلکان سه بعدی ادامه می یابد .

 

تز اصلی :

 

جهان را چه چیزی به وجود آورده ؟

 

ابتدا نگاهی به سوال بیاندازیم . اولا با ارجاع به فرض * ، این پاسخ که جهان دارای دلیل نیست ، رد می شود . چرا که جهان هست . خوب ، حالا آیا جهان یک مجموعه نیست ؟ خوب اگر مجموعه است و ما به دنبال علت آنیم ، علت آن هم یک مجموعه از علل اعضای آن است . علت این مجموعه علل هم همینطور یک مجموعه است و این مجموعه های پی در پی یا این " علت " ها ، روندی به نام علیت را تشکیل می دهند . مثلا اینکه پیراهن بقال سر کوچه ی ما زرد گل گلی است . یک عنصر از عناصر هستی است . حالا تصمیم خیاط برای دوختن یک پیراهن مسخره و یا سلیقه ی افتضاح مامان جناب بقال از علل تشکیل دهنده ی این عنصر هستند . این «علت ها» ، در علیت در مرتبه ای مقدم بر این «معلول»ی که گفتم قرار می گیرند . حالا یک چنین رابطه ای را به توان تمام عناصر موجود در هستی برسانید تا این روند علیت که می گویم ـ یک روند سه بعدی کهکشانی و عظیم ـ حاصل شود . آن موقع می فهمید چه می گویم .

برهان علیتی که در میان عامه معروف است ، می گوید : « خوب ، این روند علیت که این آقا می گوید ، نمی تواند نامتناهی باشد ! چرا که اگر نامتناهی بود ، جهان هیچ گاه حاصل نمی شد . پس باید یک شروعی برای این روند وجود داشته باشد . »

همین ؟! به همین راحتی ؟ نه خیر ! اصلا این جمله توجیه منطقی ندارد ! بگذارید ساده توضیح بدهم . ببینید ؛ ما در منطق نمی توانیم به مفاهیم زوجی اصیل ( مفاهیم پایه ای دوتایی مثل وجود و عدم ، راست و چپ و ... که ـ مثلا مثل کلمه ی «یک» ـ دارای تعریف نبوده و به صورت علم حضوری مورد پذیرش هستد ) نسبت به هم اصالت بدهیم . چرا که ما صرفا تفاوت بین این ها را فهمیده ایم و این ها از خود دارای اصالت نیستند . توضیح تمثیلی : مثلا من دم در دستشویی ایستاده ام و شما توی آشپز خانه داری چایی دم می کنی . از طرف من «شروع» فاصله ی بین من و شما ، از طرف من است ؛ در حالی که همین «طرف من» از طرف شما پایان محسوب می شود . بنابراین این که ما به چه مکان ، زمان ، یا شیئی مفاهیم شروع یا پایان را اطلاق کنیم کاملا نسبی است . یا مثلا وجود ، خود می تواند عدمِ عدم باشد و عدم ، وجودِ عدم . این گزاره ها هم همه از لحاظ منطقی درستند . پس وجود هم می تواند نوعی از عدم باشد و بر عکس . قضیه از این قرار است که همان طور که گفتم ، تنها چیزی که مطلق است ، ماهیت «تفاوت» بین این مفاهیم است و این که این دوتایی ها را کدام طرفی روی میز قرار بدهیم ، به خودمان بستگی دارد .

حالا چرا اینها را گفتم ؟ داستان این است که چطور متکلمان دینی اعتقاد دارند که زندگی ما ، و در نتیجه روند علیت بعد از ما ، نا متناهی است و در عین حال روند علل پیش از ما نمی تواند نامتناهی باشد ؟ مثل این است که اگر علیت را به یک نیم خط تشبیه کنیم ، این نیم خط بتواند از صفر شروع شود و تا بی نهایت مثبت ادامه پیدا کند ، ولی نتواند از بی نهایت منفی شروع شود و در صفر به اتمام برسد . خلاصه این که تسلسل تناقض نیست .

یک استفاده ی دیگر از عدم اطلاق مفاهیم زوجی ، رد عمومی گزاره ی «x درست است مگر خلاف آن ثابت شود یا برعکس» در منطق است . ببینید ، منطق می گوید :«اگر توانستید با استفاده از من ثبات یا نفی چیزی را ثابت کنید ، من آن را می پذیرم و اگر نه ، نظری نمی دهم .» تمام شد و رفت ! حالا این که من خداناباور باشم و بگویم :«خدا را برای من اثبات کنید وگرنه خود به خود برای من اثبات می شود که خدایی وجود ندارد » که نشد منطق ! گزاره ی «خدایی وجود ندارد» هم خود یک گزاره است و برای پذیرفته شدن از سوی منطق ، نیاز به اثبات منطقی دارد . مثلا این که بگویم به این دلیل و این دلیل و این دلیل ، خدا «نمی تواند» وجود داشته باشد . منطق می گوید که اگر خلاف x با منطق ثابت شود ، خوب مشخصا x رد می شود . ولی اگر خلاف x ثابت نشود و خود x هم اثبات نشود ، الزاما x صحیح نیست . یعنی حتی اگر هیچ اثباتی برای چیزی شبیه خدا پیدا نشود هم ، این طور نیست که خدا ناباور این پایش را روی آن پایش بگذارد و بدون اقامه ی دلیلی برای عدم وجود ظرفیت منطقی برای وجود چیزی مثل خدا ، به همین راحتی بگوید : «هه ... دیدید گفتم که خدا وجود ندارد ؟!»

خوب ، پس تا اینجا به این رسیدیم که عالم یا مجموعه ی موجودات (چه انتزاعیات ، چه اعتباریات ، چه طبیعیات و مادیات و ...) ، معلول یک عالم یا مجموعه از علل موجود هستند که خود معلول یک مجموعه علل یا به صورت تحت اللفظی «علت» دیگر است و این سلسله ی علل الزاما متناهی نیست . از طرفی با اصل استقراء اثبات می شود که اصلا الزاما نامتناهی است . یعنی ما می توانیم جهان را نتیجه ی روند نامتناهی علل بدانیم . از اینجا به بعد ، دیگر وارد منزل شخصی جناب «منطق» می شویم ... یعنی ریاضیات !

حالا به طور کاملا منطقی می دانیم که جهان معلول است و علت آن یک دنباله ی نامتناهی علل است . در ریاضیات ، یک دنباله نتیجه ـ یا به قول خودمان ، معلول ـ علتی است به نام الگو ! به این مثال توجه کنید :

دنباله ی زیر را در نظر بگیرید :

... 1،2،4،8،16،32،64،128،256،512،1024،2048،4096،8192

این دنباله شامل یک سری جمله است که هر جمله ی آن برابر حاصل ضرب جمله ی قبلی در عدد دو است . حالا نمی توانیم بگوییم این دنباله حاصل ضرب یک سری جمله در عدد دو است که با عدد یک شروع می شوند ؟ قطعا همین طور است . حالا همین را به زبان ریاضی می گوییم : «دنباله ی a ، حاصل (معلول) الگوی a(n)=2^n است و a(1)=1 » . پس الگو یا همان جمله ی عمومی برای یک روند یا دنباله ، «علت» واقع میشود !

بفرمایید به من بگویید که الگوی روند علل ـ که خود علت هستی بود ـ چیست ؟ ــ یه توضیح بدهم ؛ الگو دقیقا همان چیزی است که عنصر nام در روند را به عنصر n+1ام مرتبط می کند . یعنی چیزی که در پس هر عنصر روند تکرار می شود و از تکرار آن عناصر متوالی ومتعدد روند به وجود می آیند . ــ حالا اینی که گفتم برای روند علیت چه بود ؟ آفرین ؛ خود اصل علیت ! این رابطه علیت یا همان علت و معلولی است که بین جملات دنباله ی علل برقرار می شود و باعث می شود علت هزارم (طبق فرض * ، چون هست و علیت برای آن قابل تعریف است ،) نیاز به یک علت هزار و یکم پیدا کند و یک روند نامتناهی ایجاد شود . پس علت هر شیئ ، یک روند نامتناهی از علل ، و علت روند علل ، خود علیت است .

مجددا سعی می کنیم حلقه ی این الگوریتم را تکرار کنیم ، و یک گام دیگر جلو برویم . آیا علیت وجود دارد ؟ خوب بله ! آیا اقامه ی علیت برای خود علیت ایجاد تناقضی می کند ؟ خوب نه ؟ چه تناقضی ؟ چرا علیت خودش نتواند علت داشته باشد ؟! پس طبق اصل * علیت خود دارای یک علت موجود است .

بیایید ادامه دهیم ! تا اینجا به این رسیده ایم که علیت نیز دارای یک علت موجود است که به ماهیت آن فعلا کاری نداریم . حال ، به نظر شما آیا می شود طبق اصل * ادعا کرد که این به قول خودم «علت العلیت» دارای علت است ؟ اگر خاطرتان باشد ، ما گفتیم در صورتی شیئ دارای علت موجود است ، که اولا خود موجود باشد و ثانیا ، منطق اجازه ی طرح سوال «چرا این شیئ هست ؟» را برای آن بدهد و طرح این سوال خود غیرمنطقی نباشد ؛ به عبارتی اصول منطق را نقض نکند . اما نکته اینجاست که برای این علت العلیت ما ، فرض اول برقرار است (ثابت کرده ایم که هست) ولی فرض دوم برقرار نیست ! چرا که اگر چرایی آن را مطرح کنیم برای آن علیت جسته ایم ؛ در حالی که طبق فرض ** ( که می گوید علت در تعریف از معلول مصون است) علیت برای علت خودش تعریف نمی شود . پس اقامه ی علیت برای این علت العلیت غیرمنطقی است ؛ به عبارت عامیانه علت العلیت نیازی به علت ندارد !

دیدید ؟ آخر داشت ! ما از طریق منطق به چیزی رسیدیم که از لحاظ منطق باید باشد و مجددا از لحاظ همین منطق نمی تواند علت داشته باشد . و اتفاقا این «چیز» در پس همه ی علل جهان هم واقع می شود و خوب طبیعتا حاصل چرایی هر موجودی همین چیز است .

مرحله ی نام گذاری اش را به خودتان می سپارم . می توانید هر اسمی رویش بگذارید . یا جوری نام گذاری اش کنید که با هم دعوایتان نیافتد و یا این که آنقدر جرئت داشته باشید که با وجود برچسب هایی که ممکن است بخورید ، اسمش را خدا بگذارید .



جمع بندی و توضیح


شاید اصلا نیازی به این حرف که زدم وجود نداشت . اثبات چیزی که باید وجود داشته باشد با استفاده از منطق و بدیهیات کار ساده ایست . اصلا روشی که من قبلا و در مواجهه با آن پیج در نظر گرفتم کلا چیز دیگری بود . یک روش مبتنی بر ریاضیات بود که اصولا با ریاضی و حد و دنباله قضیه را به سرانجام می رساند .

حالا با این همه شاید با خود بگویید که چقدر فک زدم و آخرش چه راحت توی یک پاراگراف قضیه را تمام کردم و نتیجه گیری ارائه دادم . چند چیز زیر را بخوانید تا کمی آرام شوید .

چیز اول . ادعای اول مورد طرح احتمالا این است که مگر چیزی که برایش علیت تعریف نمی شود ، می تواند علت واقع شود ؟

خوب باید بگویم بله ، زیرا طبق فرض های ما ، مراد از عدم تعریف علیت ، چیزی جز همین عدم وجود ظرفیت منطقی برای معلول واقع شدن ـ یا بهتر بگویم ـ مورد علت جویی واقع شدن نیست . چیزی که برایش علیت تعریف نمی شود چیزی است که علت علیت واقع می شود ؛ فهمیدید ؟ یعنی چیزی است که علت واقع می شود ! اگر قرار باشد این چیز علت هم واقع نباشد خوب این چیز دیگر نیست . در حالی که علیت علت می خواهد . چون علیت که از خودش مصون نیست ! علیت علیت است . فعل «بودن» علیت را به علیت منصوب می کند . پس حتی نمی توانیم بگوییم علیت بی نیاز به علت است .

چیز دوم . علت شیئ ، صرفا علت وجود شیئ نیست . اگر ماهیت شیئ ناشی از یک چیزی باشد به نظر شما آن «چیز» نمی تواند در زمره ی علل قرار گیرد ؟! قصدم تبیین علت در ریاضیات است . مثلا می گوییم تابع f تابعی است که حد آن در بی نهایت برابر l است . حالا اگر حد تابعی در بی نهایت برابر l نباشد ، آن تابع دیگر تابع f نیست . برای یک مفهوم مثل تابع ، این اکت توسط تعاریف دیگری غیر از حد هم اعمال می شود . مثلا دنباله ، ضابطه و ... هم همین طور می توانند به نوعی جزء علل ماهیتی واقع شوند . در خصوص روندها هم به همین ترتیب می توانیم ادعا کنیم . یعنی حد یک روند قابل پیاده سازی در ریاضیات علت آن روند هم هست . حالا اگر این روندمان همان روند علیت که صحبتش را می کردیم باشد چه می شود ، علت العلیتی که در آخر به آن رسیدیم ، می شود حد این روند که بی نهایت هم هست . در واقع علت اولیه برابر خواهد بود با مجانب دنباله ی علیت (حاصل پیاده سازی مفهوم نظری علیت در ریاضیات) که آن را در بینهایت قطع می کند .

چیز سوم ( پیرو چیز دوم ) . خوب طبیعتا علت اولیه بی نهایت است . چرا ؟! الان می گویم .

توضیح و تعریف ساده ی واژه بی نهایت در ادبیات خودمان این است :«نگنجیدنی !» آن هم در هر چیزی . بی نهایت چیزی است که هیچ حدی نمی توان برای آن در نظر گرفت . برای اثبات اداعای عدم وجود جواز منطقی برای ارائه ی حد و مرز برای علت اولیه هم فقط شما را ارجاع می دهم به فرض ** . اگر خاطرتان باشد ، علت در تعریف از معلول مصون است . حال اگر علت ، علت همه ی عناصر موجود برای ارائه ی تعریف ـ یا به قول خودمان ـ در تعریف گنجیدنی باشد ، پس از همه ی آنها و در نتیجه از هر تعریفی مصون است . یعنی در قالب هیچ جمله و بیان عدد و حد و مرزی در هیچ بعدی نمی گنجد و این یعنی بی نهایت مطلق !

جمع بندی . خداناباوری ـ طرف حسابمان خداناباوری متکلم از کرسی منطق است ! ـ پیش از هرگونه مکتبی فکری از جمله دین ، با خداباوری متکلم منطق مخالف است و در اثبات حقانیت منطقی خود ابjدا باید در مذاکره ی منطقی با خداباوری منطقی پیروز شود . از طرفی هم یک بحث منطقی ، یعنی یک بحث عاری از هرگونه پیش فرض کلامی و نقلی ! یعنی اگر من با منطق چیزی را اثبات کنم و اسمش را بگذارم خدا ، این مرا به هیچ دینی میخ نمی کند ! چرا که ما هنوز در پیریزه های اولیه قرار داریم و اصلا بحث دین در هنوز به میان کشیده نشده . خلاصه کلام این که این جمله ی پرکاربرد «خوب این کجاش به خدای اسلام یا مسیحیت یا یهودیت ربط داره !» برای ما نشد جواب ! شما با یک چیزی طرفید که هست و باید باشد . خدای هر تفکری هم قبل از داشتن هم ویژگی ، باید یک بی نهایت مطلق و موجود مطلق باشد که در نتیجه ی این تز هست . این منطق خداباوری است و خداناباوری نمی تواند بدون برداشتن اولین گام ، به ادامه ی ادعای خود بپردازد .

و اما حرف آخر این که این مقاله شاید پاسخی برای کرسی های ضد دین باشد . اما در عین حال یک تکلم دینی هم نیست و نمی توان صرفا از کرسی مخالفت با دین با آن برخورد نمود . مبنای بحث من در این مقاله فقط منطق بوده و منطق ؛ و در صحت گفته ی اخیر همین بس که دین یک نظام منطقی صرف نیست . از طرفی چون ارائه ی تعریف و جمع بندی در مورد دین به کلی از حوصله ی این بحث خارج است ، به همین بسنده می کنم که در بهترین حالت ، جدای از مبانی غیر منطقی نقلی ، نمی توان از مبانی عرفانی و جایگاه علوم ادراکی و حضوری در دین عبور کرد . بنابراین مشخصا نمی توان جهان بینی دینی را یک نظریه ی منطقی تلقی کرد . تازه جدای از آن بحث ما فلسفه است و می دانیم که در توالی جهان بینی ، فلسفه مقدم بر دین است . یعنی عجله نکنید .ما به دین نرسیده ایم !


hamra hi | ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۵۰

آیا خدا وجود دارد ؟

اتئیسم

اثبات وجود خدا

برهان علیت

خدا

خداباوری

خدناباوری

علیت

فلسفه

منطق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی