و تو را خواهم بود .

حرف های حرف

مهم راهی شدن حرف هاست .

شعرها ، حرف ها ، قصه ها ، مقال ها ،

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۳۰ بهمن۱۹:۱۹


البته متفکرین و فلاسفه به این سادگی با این موضوع برخورد نمی کنند . فلاسفه ی مسلمان ایدئولوژی ها و جریانات فکری را بر مبنای ترجمه ی دو حقیقت ماهیت و وجود و این که کدام یک از این ها نسبی است بنا نهاده اند . مثلا ابن سینا معتقد است «وجود» امری مطلق و «ماهیت» امری نسبی است . این ایدئولوژی البته برای عامه ی مردم حداقل نتیجه ی قابل پذیرشی دارد . فکر می کنم اگر جلوی هر آدم معمولی را بگیرند و در این مورد از او بپرسند ، با این نظر ابن سینا موافق است . در عین حال ، سهروردی معتقد است «ماهیت» امری مطلق و «وجود» امری نسبی است . عجیب به نظر می آید ؟! پس به خواندن ادامه دهید .



همه ی آدم ها به شکلی در بین کهکشانی از مفاهیم مطلق و مفاهیم نسبی قرار دارند که در واقع عناصر اصلی زندگی آنان را تشکیل می دهد . این پراکندگی به گونه ای است که نه می توان یک شیوه ی اتکا به موضوعات مطلق را برگزید و نه می توان برعکس ، نسبی گرا بود . دلیلش هم این است که هر جزء از زندگی وابسته به یکی از این دو گروه است و نمی توان مثلا نیمی از زندگی را نادیده گرفت . مثلا صبح یک روز معمولی را در نظر بگیرید که آقای ایکس از خانه بیرون می رود . همین کافی است تا عمومیت دو مفهوم «مطلق» و «نسبی» را درک کنیم . آن هم به این شکل که در همین گزاره ی ساده که بیان شد ، این که آقای ایکس ، آقای ایکس است ، یک مفهوم مطلق است ؛ یعنی برای حصول یک درک (و نه تعریف) از آن ، تنها ارجاع به یک شیء نیاز است . در عین حال معمولی بودن صبح ، یک مفهوم نسبی است ؛ یعنی برای حصول درک منطقی از آن نیاز به مجموعه ای از اشیاء است و با نگاه مطلق به آن نمی توان درک کرد که معمولی چیست . به بیان بهتر ، تا یک اتفاق غیر معمولی وجود نداشته باشد ، نمی توانیم بگوییم فلان چیز معمولی است . در واقع روزی که از آن صحبت می کنیم ، نسبت به روز یا روزهایی که آنها را غیر معمولی می نامیم ، معمولی محسوب می شود .

البته متفکرین و فلاسفه به این سادگی با این موضوع برخورد نمی کنند . فلاسفه ی مسلمان ایدئولوژی ها و جریانات فکری را بر مبنای ترجمه ی دو حقیقت ماهیت و وجود و این که کدام یک از این ها نسبی است بنا نهاده اند . مثلا ابن سینا معتقد است «وجود» امری مطلق و «ماهیت» امری نسبی است . این ایدئولوژی البته برای عامه ی مردم حداقل نتیجه ی قابل پذیرشی دارد . فکر می کنم اگر جلوی هر آدم معمولی را بگیرند و در این مورد از او بپرسند ، با این نظر ابن سینا موافق است . در عین حال ، سهروردی معتقد است «ماهیت» امری مطلق و «وجود» امری نسبی است . عجیب به نظر می آید ؟! پس به خواندن ادامه دهید .

حالا اگر اجازه بدهید برگردم سر همان بحث وجود و ماهیت و آنجا که گفتیم کسانی چون سهروردی هستند که بر خلاف معمول ، معتقدند ماهیت است که مطلق بوده و وجود امری نسبی است . شخصی را در ذهن خود تصور کنید . سوال من این است ؛ آیا این شخص وجود دارد ؟ اگر بخواهید بگویید وجود ندارد ، باید به این سوال جواب بدهید که پس چطور قسمتی از تفکرات و تخیلات شما را اشغال کرده و ما داریم در مورد آن حرف می زنیم ؟ اصلا اگر بگویید نیست ، در واقع وجود تخیل خود را نقض کرده اید . چون اگر قرار باشد تخیلات ما وجود نداشته باشند ، پس یعنی ما تخیل نداریم ؟! از طرفی نمی توانیم مطلقا ادعا کنیم که هست . برادرتان که از این بحث خبر ندارد را در نظر بگیرید . آیا این شخص برای او وجود دارد ؟ نه ؛ چون در ذهن شماست و دقیقا به همین علت برای شما وجود دارد . به عبارت دیگر ، شخص مذکور ، نسبت به شما موجود است و نسبت به برادرتان ناموجود . در حقیقت محوریت وجود ، جهان بینی ماست . آیا غیر از این است که هر چیزی که وجود دارد ، از دریچه ی «من» به یک انسان خاص می رسد . یعنی اگر شما هیچ وقت به وجود یک مگس خاص در یکی از روستاهای شرق زیمبابوه پی نبرید ، این مگس هیچ گاه وجود نخواهد داشت . چرا که شما یک وجود مستقل هستید و یکی از ثابت ترین چیز ها درباره ی شما ، ماهیت شماست و این که «شما» از ازل همین «شما» بوده اید و تا ابد هم همین «شما» خواهید بود و با وجود همه ی تغییرات ماهیت شما هیچ گاه تغییر نمی کند و کس دیگری نمی شوید . پس هر چیزی که بخواهد در دنیا وجود داشته باشد ، در دنیای شما وجود دارد . یعنی همان مجموعه ی ادراک های شما در طول عمرتان . این موضوع پیچیده تازه این جا تمام نمی شود و پاسخ های داده شده به شیهات مقابله کننده با اصل نسبیت وجود بیشتر هم می شود که این جا مجال ادامه ی آن نیست .

تا این جا در مورد نسبی بودن وجود بحث شد . فکر می کنم در بطن همین بحث به اصل اطلاق ماهیت نیز پی بردیم . چرا که باید مفهوم مطلقی وجود داشته باشد تا به انسان های گوناگون تعریف های خاص خودشان بدهد و آن ها را از هم جدا نماید . به عبارتی اگر ماهیت نسبی می بود ، مانند همه ی مفاهیم نسبی دیگر (مانند وجود که محوریت آن ماهیت «ضمیر» است) نیاز مند محور می شد . خوب این محور چیزی نبود جز وجود (در منطق پیرامون یک شیء چیز دیگری هم سطح با «هستی» و «چیستی» هست ؟) که خود مطلق نبوده و نسبی است . اصلا چرا راه دور برویم ؟ در همان مثالی که گفتم شخصی را در ذهن خود مجسم کنید ، آیا چیستی آن شخص وابسته به شما ست ؟ نه . شما «او» را تصور کرده اید و اگر بخواهید ماهیت دیگری برای او اختیار کنید ، تعریف او عوض می شود و دیگر «او» ، «او» نیست . پس ماهیت هر شیء (حتی آن شخص متصوَر) مفهومی ثابت و مطلق است .

حالا سوالی که پیش می آید این است که چرا من این بحث که به عقیده ی برخی به درد نخور است را این جا مطرح می کنم . آنتونی گرت لیسی ، یک ریاضیدان و فیزیکدان آمریکایی است که از پیشگامان علم نوین به شمار می رود و به قول خودمان یک مخی است برای خودش . اگر مستند through the wormhole را دیده باشید ، قطعا این بنده خدا را یادتان می آید ؛ چرا که در قسمت اول از فصل اول این مستند او را می بینیم که درباره طرح ریاضی جامعی که برای کائنات طراحی کرده توضیحی می دهد . البته دلیل این که اسم او را در این جا آوردم ، قسمت پایانی همین اپیزود از مستند است که وقتی سازنده او را وارد چالش وجود یا عدم وجود خدا قرار می دهد ، او می گوید : برای من ساده تر این است که جهان را یک اتفاق بدانم تا این که در حالی که نیازی نیست ، خالقی پیچیده تر از مدلی که برای جهان طراحی کرده ام ، برای آن در نظر بگیرم .

راستش را بخواهید دلیل اصلی آوردن این مثال ، اشاره به یک اصل بدیهی در حوزه ی خداشناسی است که کمتر به آن توجه می شود و آن این که برخلاف دیدگاه ها و براهین مختلفی که متفکرین برای اثبات وجود خدا بیان می کنند ، خداناباوران ، اصولا یک حرف می زنند حال چه شوهرعمه ی همسایه ی ما باشند چه دانشمندان متفکری چون لیسی ؛ آن هم این که وقتی نیازی به وجود خدا نیست ، چگونه مفهومی انتزاعی به این بزرگی را نظر بگیریم که شکل زندگی ما را این همه تغییر دهد . خداناباوران معتقدند منطق این است که به جهان اطرافمان بنگریم و چیزهایی که می بینیم را بشناسیم و به طور کلی اعتقاد دارند خدا بخشی از ذهن ماست و تفکر خودمان او را ایجاد کرده . نکته ی اصلی این است که کلیت تفکر خداناباوری بر پایه ی اصول متریالیستی ، جهان بینی واقع گرایانه و نظریه ی «خدای تخیلی» یا «خدای مصنوع ذهن» بنا شده به علاوه ی صوفیسمی که براهین معروف اثبات وجود خدا را به چالش می کشاند .

حال بیایید خودمان را بگذاریم به جای یک خداناباور . او می گوید کفش من وجود دارد و خدا وجود ندارد . البته اگر من هم جای او بودم و نگاه او را داشتم ، همین طور فکر می کردم . در حقیقت اگر بخواهیم خدا را در اصل وجود با یک شیء در جهان خودمان هم سطح بدانیم ، بر امری ناممکن دست گذاشته ایم . مگر اثبات نکردیم که وجود امری نسبی است ؟ خوب پس وجود کیفی است و دارای چگونگی و سطوحی است . یعنی وجود خدا در سطح وجود مواد و به طور کلی کائنات قرار نمی گیرد ؛ چرا که با توجه به صفات مشترکی که همه ی خداباوران برای خداوند یگانه قائلند ـ همان صفاتی که موجب می شود خداباور و خداناباور درباره ی وجود و عدم وجود یک خدا بحث کنند ـ خدا اساسا موجودی برتر است و در نتیجه وجود خدا ، دارای سطحی متفاوت با سطح وجود کائناتی است که تجربه گرایانی چون توماس هابز در ماتریالیسم خود به آن ها می پردازند . همه اش همین است . یعنی اصولا نمی توانیم درباره ی وجود خدا برخوردی را داشته باشیم که با سایر کائنات داریم . زیرا وجود امری نسبی و کیفی است و وقتی آنتونی گرت لیسی می گوید : «ریاضیات وجود دارد .» و «خدا وجود ندارد .» ، او گمان می کند که دو گزاره در باره ی «یک اصل» برای دو شیء بیان کرده . در حالی که این دو کلمه ی وجود و وجود ، هیچ انطباق معنایی با هم ندارند و اصولا عنصر خداناباوری از یک اختلال منطقی ناشی شده است .



hamra hi | ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی