...
او می گفت توجیه منطقی را برایم جور می کند . چند روز پیش یک نفر توی همین تلویزیون خودمان گفته بود مرتد را اعدام می کنند ، چون مردم حق دارند آرامش داشته باشند .خنده دار بود . مثل این است که من یک روز بعدازظهر بروم تو کوچه و داد بزنم و مردم را از خواب بیدار کنم و قانون برای این کار حکم اعدام برایم ببرد . نکته جالب اینجاست که احکام امروز بر پایه ای بنا شده می گوید اگر من همین روز بعدازظهر ، بروم و داد بزنم من دیگر خدا را قبول ندارم مرا اعدام می کنند ! خوب ، این ها که هر دو برهم زدن آرامش است .
مشخصا این را به خوبی می دانم که آن سلب آرامشی که آن بنده خدا در تلویزیون
گفته بود ، در واقع سلب آرامش نبوده ؛ بلکه به چالش کشیدن اعتقاد دیگران بوده .
فکر کنید هر مرتدی برای مرتد شدنش یک دلیل هم بیاورد . چقدر چالش فکری در سطح
جامعه ایجاد می شود ! سوال اساسی دیگر این جاست که مگر اعتقادی که به چالش کشیده
نشود را می توان اعتقاد نامید ؟
...
ما ، منطق را
«ما منطق رو با امام خمینی می سنجیم !»
این را که گفت ، یک لحظه مکث کردم . ماندم چه بگویم . یک ساعتی می شد داشتیم بحث می کردیم و حالا نمی دانم چه طور شده بود که به این جا رسیده بودیم . وقتی پای منطقی نبودن حکم او وسط کشیده شد ، به او گفتم حکمی اسلامی است که منطقی باشد . اصلا اسلام به خاطر این حق است که منطق است . او همه ی این ها را تایید می کرد . چند بار دیگر هم همین داستان تکرار شده بود . چندید فرض متوالی را می پذیرفت و وقتی به حکم می رسیدیم ، با من جر و بحث می کرد . اما من این طور نبودم . وقتی حرفش را می زد کاملا به او گوش می دادم . طوری که گاهی رشته ی کلام خودم از دستم در می رفت و کم می آوردم .
داشتیم در مورد ارتداد و اعدام حرف می زدیم . چند دقیقه ای بود که کارش شده بود تاکید بر این که در جامعه ی ما مرتد را اعدام نمی کنند . بلکه با او مانند مرده رفتار می کنند . مثلا اموالش به ارث می رسد . اما من توی کتم نمی رفت . نمی توانستم قبول کنم . خیلی ساده بود ؛ چطور می توان آزادی را از کسی سلب کرد به بهانه ی آزادگی ؟ آیا درست است که اختیار فردی را از افراد یک جامعه سلب کنیم با این توجیه که می خواهیم آزادگی زمینه ی اصلی زندگی انسان های آن جامعه باشد .
او می گفت توجیه منطقی را برایم جور می کند . چند روز پیش یک نفر توی همین تلویزیون خودمان گفته بود مرتد را اعدام می کنند ، چون مردم حق دارند آرامش داشته باشند .خنده دار بود . مثل این است که من یک روز بعدازظهر بروم تو کوچه و داد بزنم و مردم را از خواب بیدار کنم و قانون برای این کار حکم اعدام برایم ببرد . نکته جالب اینجاست که احکام امروز بر پایه ای بنا شده می گوید اگر من همین روز بعدازظهر ، بروم و داد بزنم من دیگر خدا را قبول ندارم مرا اعدام می کنند ! خوب ، این ها که هر دو برهم زدن آرامش است .
مشخصا این را به خوبی می دانم که آن سلب آرامشی که آن بنده خدا در تلویزیون گفته بود ، در واقع سلب آرامش نبوده ؛ بلکه به چالش کشیدن اعتقاد دیگران بوده . فکر کنید هر مرتدی برای مرتد شدنش یک دلیل هم بیاورد . چقدر چالش فکری در سطح جامعه ایجاد می شود ! سوال اساسی دیگر این جاست که مگر اعتقادی که به چالش کشیده نشود را می توان اعتقاد نامید ؟ پیامبر مگر اسلام ناب را در چه فضایی به بشریت آموخت ؟ مگر نه این که در آن زمان هر نظام عقیدتی ای برای خودش تبلیغات داشت و مردم آن زمان ، در آن شرایط هم درست مانند مردم زمان ما بارها و بارها بر سر دوراهی امام زمانشان و دنیا قرار گرفتند ؟ تکلیف این همه حق انتخاب که توسط ائمه و پیامبر ـ که متولیان اصلی دین ور جهان بوده و هستند ـ به مردم اعصار گوناگون داده شده چیست ؟ مثلا مگر امام حسین یاران خود را آزاد نگذاشت که از تنها راه درست موجود در زمان او که راه خودش بود اعراض کنند ؟ آیا صاحب نظران دینی می خواهند بگویند در زمان امام حسین (ع) راه دیگری هم برای به سر رساندن وظیفه ی انسانی و مسلمانی برای آن مردانی بالغی که در خاموشی خیمه امام را در غربت خود تنها گذاشتند و رفتند وجود داشته است ؟ و یا شاید این که در زمان ما پلواریسم دینی را می پذیرند و برای مردم راهی غیر از اسلام قائل می شوند ؟ حال که معلوم است هم در زمان امام حسین و هم در زمان ما تنها یک راه درست حداقل برای مردم جامعه اسلامی وجود داشته ، چطور در آن زمان متولی اصلی دین که امام معصوم است به مردم حق انتخاب آزادانه می دهد و در زمان ما اگر مردم از راه درست روی برگردانند ، باید کشته شوند . اگر اینطور بود که امام پشت در خیمه یک نفر را می گذاشت تا کسانی که خارج می شوند را سر بزند !
چند سال پیش در یکی از دفعاتی که با شخصی روحانی این بحث را طرح کردم ، از او شنیدم که اگر کسی از اسلام خارج و وارد دین دیگری شود ، اگر اسلام بر حق باشد ، حق اوست که بمیرد (!) و اگر دین جدیدش بر حق باشد در راه دین جدید و درستش جان داده و در هر دو صورت بعد از مرگ به بهشت می رود . اما جواب این سوال را نداد که آمدیم و طرف کافر شده بود ؛ آمدیم و اعتقاد به معاد در دین جدید او نبود و اصلا دین جدیدش مردن در راه خود را درست نمی پنداشت !
اصلا چه طور ممکن است ، دینی که خود را دین صلح و دوستی و آرامش می داند ، فرزند یک خانواده مسلمان را در زمانی که در سن تکلیف اعلام می کند به سطحی از ایمان نرسیده که بخواهد وجود خدا را تایید کند ، به اعدام محکوم می کند ؟ چه طور می شود قدرت اختیار و انتخاب که خصیصه ی اساسی بشر است ، در دینی که طبق قرآن مطابق فطرت انسان ها تنظیم شده جایگاهی نداشته باشد ؟! آیا من باید به همین راحتی بپذیرم که اسلام ناب محمدی (ص) در برخی احکام ، درست مانند کلیسای کاتولیک در قرون وسطی غیر منطقی عمل می کند ؟ چرا که در قرون وسطی هم فرجام کار کسانی که از مسیحیت کاتولیک روی می گرداندند و در دستگاه تفتیش عقاید آن روز ، بدعت گذار خوانده می شدند ، هم مرگ بود .
درست این جا بود که مسیر بحثمان عوض شد . او می گفت هر چیز را که رد کنم با ریشه ی روایی حکم نمی توانم چنین کاری بکنم . بعد ، بحث را به احکام تعبدی کشاند و گفت وقتی حکمی موجود است ، باید آن را به صورت تعبدی اجرا کنیم و به دنبال چون و چرای ماجرا نباشیم . با این حرف ، یک جورهایی من را هیجان زده کرد . طوری که از او تشکر کردم . خیلی خوب می گفت . اصلا همه ی بحث ما هم سر همین بود که آیا بین احکامی چون نماز که حکم مکرر و مستقیم قرآن است و احکام سر تا پا روایی مانند حکم ارتداد تفاوتی نیست ؟ مشخصا اگر اسلام حکم کند ، مسلمان موظف است آن را انجام دهد . ولی بحث سر اعتبار است و این که واقعا اسلام حکمی را مطرح کرده یا پیچ و خم چهارده قرن زمان .
از او پرسیدم همه امور مربوط به احکام رواییی در دست کیست ؟ او هم قبول داشت که از نقل تا بیان ، همه ی امور در دست فقهاست . حال مگر نه این بود که فقها هم همین انسان های معمولی بودند که با ریاضت و تعلیمات دینی به سطحی عالی از علم و اجتهاد رسیده بودند ؟ پس من فکر نمی کنم چنین قشر فرهیخته ای با این که با خط کش منطق ـ که با احتساب وجدان بشری ، در همه ی انسان ها موجود است ـ سنجیده شوند ، مشکلی داشته باشند .
پس برای رهایی از همه ی تناقض ها و سوال های بی پاسخ روایی و دینی کافی است به منطقمان رجوع کنیم . فکر کنم همین جاها بود که به او گفتم اسلام منطق است و منطق اسلام ؛ پس امام خمینی را با منطق می سنجیم . فکر کنم همین جا ها بود که گفت : «ما منطق را با امام خمینی می سنجیم ! »
چیزی نگفتم . چیزی نداشتم که بگویم .