و تو را خواهم بود .

حرف های حرف

مهم راهی شدن حرف هاست .

شعرها ، حرف ها ، قصه ها ، مقال ها ،

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۱۹ فروردين۰۱:۴۸



...

او می گفت توجیه منطقی را برایم جور می کند . چند روز پیش یک نفر توی همین تلویزیون خودمان گفته بود مرتد را اعدام می کنند ، چون مردم حق دارند آرامش داشته باشند .خنده دار بود . مثل این است که من یک روز بعدازظهر بروم تو کوچه و داد بزنم و مردم را از خواب بیدار کنم و قانون برای این کار حکم اعدام برایم ببرد . نکته جالب اینجاست که احکام امروز بر پایه ای بنا شده می گوید اگر من همین روز بعدازظهر ، بروم و داد بزنم من دیگر خدا را قبول ندارم مرا اعدام می کنند ! خوب ، این ها که هر دو برهم زدن آرامش است .

     مشخصا این را به خوبی می دانم که آن سلب آرامشی که آن بنده خدا در تلویزیون گفته بود ، در واقع سلب آرامش نبوده ؛ بلکه به چالش کشیدن اعتقاد دیگران بوده . فکر کنید هر مرتدی برای مرتد شدنش یک دلیل هم بیاورد . چقدر چالش فکری در سطح جامعه ایجاد می شود ! سوال اساسی دیگر این جاست که مگر اعتقادی که به چالش کشیده نشود را می توان اعتقاد نامید ؟

...




ما ، منطق را



«ما منطق رو با امام خمینی می سنجیم !»

این را که گفت ، یک لحظه مکث کردم . ماندم چه بگویم . یک ساعتی می شد داشتیم بحث می کردیم و حالا نمی دانم چه طور شده بود که به این جا رسیده بودیم . وقتی پای منطقی نبودن حکم او وسط کشیده شد ، به او گفتم حکمی اسلامی است که منطقی باشد . اصلا اسلام به خاطر این حق است که منطق است . او همه ی این ها را تایید می کرد . چند بار دیگر هم همین داستان تکرار شده بود . چندید فرض متوالی را می پذیرفت و وقتی به حکم می رسیدیم ، با من جر و بحث می کرد . اما من این طور نبودم . وقتی حرفش را می زد کاملا به او گوش می دادم . طوری که گاهی رشته ی کلام خودم از دستم در می رفت و کم می آوردم .

     داشتیم در مورد ارتداد و اعدام حرف می زدیم . چند دقیقه ای بود که کارش شده بود تاکید بر این که در جامعه ی ما مرتد را اعدام نمی کنند . بلکه با او مانند مرده رفتار می کنند . مثلا اموالش به ارث می رسد . اما من توی کتم نمی رفت . نمی توانستم قبول کنم . خیلی ساده بود ؛ چطور می توان آزادی را از کسی سلب کرد به بهانه ی آزادگی ؟ آیا درست است که اختیار فردی را از افراد یک جامعه سلب کنیم با این توجیه که می خواهیم آزادگی زمینه ی اصلی زندگی انسان های آن جامعه باشد .

     او می گفت توجیه منطقی را برایم جور می کند . چند روز پیش یک نفر توی همین تلویزیون خودمان گفته بود مرتد را اعدام می کنند ، چون مردم حق دارند آرامش داشته باشند .خنده دار بود . مثل این است که من یک روز بعدازظهر بروم تو کوچه و داد بزنم و مردم را از خواب بیدار کنم و قانون برای این کار حکم اعدام برایم ببرد . نکته جالب اینجاست که احکام امروز بر پایه ای بنا شده می گوید اگر من همین روز بعدازظهر ، بروم و داد بزنم من دیگر خدا را قبول ندارم مرا اعدام می کنند ! خوب ، این ها که هر دو برهم زدن آرامش است .

     مشخصا این را به خوبی می دانم که آن سلب آرامشی که آن بنده خدا در تلویزیون گفته بود ، در واقع سلب آرامش نبوده ؛ بلکه به چالش کشیدن اعتقاد دیگران بوده . فکر کنید هر مرتدی برای مرتد شدنش یک دلیل هم بیاورد . چقدر چالش فکری در سطح جامعه ایجاد می شود ! سوال اساسی دیگر این جاست که مگر اعتقادی که به چالش کشیده نشود را می توان اعتقاد نامید ؟ پیامبر مگر اسلام ناب را در چه فضایی به بشریت آموخت ؟ مگر نه این که در آن زمان هر نظام عقیدتی ای برای خودش تبلیغات داشت و مردم آن زمان ، در آن شرایط هم درست مانند مردم زمان ما بارها و بارها بر سر دوراهی امام زمانشان و دنیا قرار گرفتند ؟ تکلیف این همه حق انتخاب که توسط ائمه و پیامبر ـ که متولیان اصلی دین ور جهان بوده و هستند ـ به مردم اعصار گوناگون داده شده چیست ؟ مثلا مگر امام حسین یاران خود را آزاد نگذاشت که از تنها راه درست موجود در زمان او که راه خودش بود اعراض کنند ؟ آیا صاحب نظران دینی می خواهند بگویند در زمان امام حسین (ع) راه دیگری هم برای به سر رساندن وظیفه ی انسانی و مسلمانی برای آن مردانی بالغی که در خاموشی خیمه امام را در غربت خود تنها گذاشتند و رفتند وجود داشته است ؟ و یا شاید این که در زمان ما پلواریسم دینی را می پذیرند و برای مردم راهی غیر از اسلام قائل می شوند ؟ حال که معلوم است هم در زمان امام حسین و هم در زمان ما تنها یک راه درست حداقل برای مردم جامعه اسلامی وجود داشته ، چطور در آن زمان متولی اصلی دین که امام معصوم است به مردم حق انتخاب آزادانه می دهد و در زمان ما اگر مردم از راه درست روی برگردانند ، باید کشته شوند . اگر اینطور بود که امام پشت در خیمه یک نفر را می گذاشت تا کسانی که خارج می شوند را سر بزند !

     چند سال پیش در یکی از دفعاتی که با شخصی روحانی این بحث را طرح کردم ، از او شنیدم که اگر کسی از اسلام خارج و وارد دین دیگری شود ، اگر اسلام بر حق باشد ، حق اوست که بمیرد (!) و اگر دین جدیدش بر حق باشد در راه دین جدید و درستش جان داده و در هر دو صورت بعد از مرگ به بهشت می رود . اما جواب این سوال را نداد که آمدیم و طرف کافر شده بود ؛ آمدیم و اعتقاد به معاد در دین جدید او نبود و اصلا دین جدیدش مردن در راه خود را درست نمی پنداشت !

      اصلا چه طور ممکن است ، دینی که خود را دین صلح و دوستی و آرامش می داند ، فرزند یک خانواده مسلمان را در زمانی که در سن تکلیف اعلام می کند به سطحی از ایمان نرسیده که بخواهد وجود خدا را تایید کند ، به اعدام محکوم می کند ؟ چه طور می شود قدرت اختیار و انتخاب که خصیصه ی اساسی بشر است ، در دینی که طبق قرآن مطابق فطرت انسان ها تنظیم شده جایگاهی نداشته باشد ؟! آیا من باید به همین راحتی بپذیرم که اسلام ناب محمدی (ص) در برخی احکام ، درست مانند کلیسای کاتولیک در قرون وسطی غیر منطقی عمل می کند ؟ چرا که در قرون وسطی هم فرجام کار کسانی که از مسیحیت کاتولیک روی می گرداندند و در دستگاه تفتیش عقاید آن روز ، بدعت گذار خوانده می شدند ، هم مرگ بود .

     درست این جا بود که مسیر بحثمان عوض شد . او می گفت هر چیز را که رد کنم با ریشه ی روایی حکم نمی توانم چنین کاری بکنم . بعد ، بحث را به احکام تعبدی کشاند و گفت وقتی حکمی موجود است ، باید آن را به صورت تعبدی اجرا کنیم و به دنبال چون و چرای ماجرا نباشیم . با این حرف ، یک جورهایی من را هیجان زده کرد . طوری که از او تشکر کردم . خیلی خوب می گفت . اصلا همه ی بحث ما هم سر همین بود که آیا بین احکامی چون نماز که حکم مکرر و مستقیم قرآن است و احکام سر تا پا روایی مانند حکم ارتداد تفاوتی نیست ؟ مشخصا اگر اسلام حکم کند ، مسلمان موظف است آن را انجام دهد . ولی بحث سر اعتبار است و این که واقعا اسلام حکمی را مطرح کرده یا پیچ و خم چهارده قرن زمان .

     از او پرسیدم همه امور مربوط به احکام رواییی در دست کیست ؟ او هم قبول داشت که از نقل تا بیان ، همه ی امور در دست فقهاست . حال مگر نه این بود که فقها هم همین انسان های معمولی بودند که با ریاضت و تعلیمات دینی به سطحی عالی از علم و اجتهاد رسیده بودند ؟ پس من فکر نمی کنم چنین قشر فرهیخته ای با این که با خط کش منطق ـ که با احتساب وجدان بشری ، در همه ی انسان ها موجود است ـ سنجیده شوند ، مشکلی داشته باشند .

     پس برای رهایی از همه ی تناقض ها و سوال های بی پاسخ روایی و دینی کافی است به منطقمان رجوع کنیم . فکر کنم همین جاها بود که به او گفتم اسلام منطق است و منطق اسلام ؛ پس امام خمینی را با منطق می سنجیم . فکر کنم همین جا ها بود که گفت : «ما منطق را با امام خمینی می سنجیم ! »

چیزی نگفتم . چیزی نداشتم که بگویم .

hamra hi | ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۴۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی