...
« اوضاع خیلی خرابه نه ؟ » رشته ی افکارم را صدای مرد میانسال بقل دستی پاره کرد . این اتفاق به قدری برایم غیرمنتظره بود که وقتی برگشتم و او را دیدم ، چند ثانیه ای به او خیره شده بودم و نمی دانست الآن دقیقا باید چه بگویم ... « خیلی تو خودتی ! »
یک کت و شلوار و یک ژاکت از زیر کت تنش بود . پرپشتی مو ها وریش هایش دقیقا مثل خودم بود . ولی رنگشان به خاکستری و سفید می زد . تنها فرق اساسی که با من داشت این بود که یک کیف ده کیلویی را به زور رویی پایش نگه نداشته بود . عجیب بود ؛ مثل این بود که آینده ی خودم باشد !
...
... داستان از این قرار است که شاید نتوانیم اختیاری را که برای تک تک انسان ها قائل می شویم برای جوامع انسانی هم قائل شویم . در واقع اگر بخواهیم قائل شویم هم تاریخ این اجازه را به ما نمی دهد . حتی اگر بخواهم در این نظر عمیق شوم باید بگویم خیلی از علوم و سیاست های زندگی امروزی ما بر این اصل نانوشته بنا شده اند که می توان به بخش های بزرگی از جامعه شناسی و فنون حکومتی و سیاست گذاری اشاره کرد . ...
... ممکن است با خود بگویید «چیزهای واقعی» ارزش تحولات منفی و مثبت در ما را دارند و به محض این که بفهمیم این خبر «واقعی» نبوده سر احساس پیشین خود بر می گردیم . سوال اصلی این جاست که کدام واقعیت ؟! ...