و تو را خواهم بود .

حرف های حرف

مهم راهی شدن حرف هاست .

شعرها ، حرف ها ، قصه ها ، مقال ها ،

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۱۳ فروردين۱۳:۵۰



...

یک استفاده ی دیگر از عدم اطلاق مفاهیم زوجی ، رد عمومی گزاره ی «x درست است مگر خلاف آن ثابت شود یا برعکس» در منطق است . ببینید ، منطق می گوید :«اگر توانستید با استفاده از من ثبات یا نفی چیزی را ثابت کنید ، من آن را می پذیرم و اگر نه ، نظری نمی دهم .» تمام شد و رفت ! حالا این که من خداناباور باشم و بگویم :«خدا را برای من اثبات کنید وگرنه خود به خود برای من اثبات می شود که خدایی وجود ندارد » که نشد منطق ! گزاره ی «خدایی وجود ندارد» هم خود یک گزاره است و برای پذیرفته شدن از سوی منطق ، نیاز به اثبات منطقی دارد . مثلا این که بگویم به این دلیل و این دلیل و این دلیل ، خدا «نمی تواند» وجود داشته باشد . منطق می گوید که اگر خلاف x با منطق ثابت شود ، خوب مشخصا x رد می شود . ولی اگر خلاف x ثابت نشود و خود x هم اثبات نشود ، الزاما x صحیح نیست . یعنی حتی اگر هیچ اثباتی برای چیزی شبیه خدا پیدا نشود هم ، این طور نیست که خدا ناباور این پایش را روی آن پایش بگذارد و بدون اقامه ی دلیلی برای عدم وجود ظرفیت منطقی برای وجود چیزی مثل خدا ، به همین راحتی بگوید : «هه ... دیدید گفتم که خدا وجود ندارد ؟!»

...


ادامه ی مطلب را بخوانید


hamra hi | ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۵۰
۲۵ اسفند۱۸:۵۱


 ...   
یک دانشمند می گفت : صفر ، ساده ترین و در عین حال پیچیده ترین مفهوم در حوزه ی درک است . اگر قرار بود در پیچیدگی هایش غرق شویم ، به تناقض های بنیان برافکنی برمی خوردیم که شاید باعث می شد دیگر محاسبات ساده ی ریاصیات را هم منطقی ندانیم . اما ریاضیات پابرجاست ، چون ساده بودن صفر را هم نمی توان انکار کرد . اما مسئله ی دردناک زندگی این است که از ساده بودنش هم نمی توان پیچیده بودنش را انکار کرد و منطق حکم می کند که صفر یک ماهیت ثابت داشته باشد و بازخورد این ماهیت ، یعنی ویژگی سادگی یا پیچیدگی اش هم برای ما یکسان باشد . صفر یک دنیا نامفهوم و متناقض است . اما همین صفر به اندازه ی تصورات کودکانه ی یک بچه ی کلاس اولی ساده و کوچک است : هیچ . این همان جمله ی اول است و این تسلسل آنقدر ادامه می یابد تا بیخیال آن شوی و یا تصمیم بگیری جور دیگری به مسئله نگاه کنی .         

....

hamra hi | ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۱
۰۸ اسفند۲۲:۴۶


...

آن موقع ما اصلا مفهوم این حرف خانم را نمی فهمیدیم . فقط همه به قیافه ی خانم زل می زدیم و محو ابهتش می شدیم . محمد که بچه دماغوی کلاسمان بود بنده خدا یک بار از شدت محو شدن ، چند ثانیه در جمع کردن دماغش تاخیر کرد و باعث شد نخی که از دماغش آویزان شده بود تا موزاییک های کف کلاس برسد . یادش بخیر ، نصف بچه های کلاس که خودم هم جزوشان بودم بلا نسبت مثل خر خندیدیم . آن نصفه ی دیگر هم که باز هم بلا نسبت مثل بز به محمد و خانم زل زده بودند ، فکر کنم هنوز نفهمیده بودند که این اتفاقی که افتاده در زندگی جزو اتفاقات خنده دار دسته بندی می شود .

شاید با خودتان بگویید این ها چه ربطی به هم دارند و من چرا باید به این شکل سخیف داستان های مسخره ی اول ابتدایی را این جا شرح بدهم . ربطش به این است که ما حق داشتیم ! کار به این که محمد روی دماغش کنترل نداشت و موجب تمسخر بچه ها می شد ندارم . مسئله این جاست که محمد آن روز حق داشت نفهمد ؛ همه ی ما حق داشتیم . ربطش به این است که در این برهه از زندگی ، یکی از مهمترین حقوق بچه ها با قدرت از ما گرفته می شد : حقی به نام نفهمیدن !

...


hamra hi | ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۶
۳۰ بهمن۱۹:۱۹


البته متفکرین و فلاسفه به این سادگی با این موضوع برخورد نمی کنند . فلاسفه ی مسلمان ایدئولوژی ها و جریانات فکری را بر مبنای ترجمه ی دو حقیقت ماهیت و وجود و این که کدام یک از این ها نسبی است بنا نهاده اند . مثلا ابن سینا معتقد است «وجود» امری مطلق و «ماهیت» امری نسبی است . این ایدئولوژی البته برای عامه ی مردم حداقل نتیجه ی قابل پذیرشی دارد . فکر می کنم اگر جلوی هر آدم معمولی را بگیرند و در این مورد از او بپرسند ، با این نظر ابن سینا موافق است . در عین حال ، سهروردی معتقد است «ماهیت» امری مطلق و «وجود» امری نسبی است . عجیب به نظر می آید ؟! پس به خواندن ادامه دهید .


hamra hi | ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۹
۲۲ بهمن۲۲:۳۳

...

     وقتی مدتی پیش لا به لای ساعت هایی که در اتاق خودم ـ و البته دنیای خودم ـ پشت میزم غرق بودم و سریال breaking bad را تمام کردم ، چند لحظه ای درباره ی سریال های خودمان به فکر فرو رفتم . فکری که هم پوزخندم را درآورد ، هم دلم را سوزاند . به تاریخچه ی سریال های خودمان فکر کردم از دهه ی هشتاد تا به حال و این که چطور اگر دو سکانس مختلف از دو سریال را برای کسی که هیچ کدام از دو سریال را ندیده پخش کنیم ، به قدری عناصر تکراری و کلیشه ای در سریال هایمان هست که اگر به طرف بگوییم این ها هر دو مربوط به یک مجموعه ی تلویزیونی هستند ، بنده ی خدا حتی به مغزش خطور هم نمی کند که شاید با دو تا سریال طرف است .

...




hamra hi | ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۳
۱۲ بهمن۲۲:۳۷

اتوبوس ایستاد . با خوشامدگویی باد پایم را به زمین گذاشتم . نمی دانستم چه می گذرد و اتفاقات چند ثانیه پیشم مثل یک سال از من دور بود . شاید مسافر ها با تعجب و فکر های عجیب و غریب توی سرشان به من خیره می شدند ؛ اما چه اهمیتی داشت ؟! حتی اگر اتوبوس می ایستاد و شاگرد راننده و چند تا از آن مرد هایی که موقع پیاده شدنم خر و پفشان همه جا را پر کرده بود هم پیاده می شدند و نگاهم می کردند هم دیگر مهم نبود . من این کار را باید پانزده سال پیش می کردم ؛ حالا فقط یک قسمت زائد از کره ی زمین بودم که حذف می شدم .

     منظره ی بدی نبود ؛ هیچ جوره نمی شد گفت بد است و شاید بعضی از زن ها یا هنرمند ها به این خوب هم می گفتند . از روی پل ، خطی از دریاچه های کوچک و راکد که در محل یک رود مرده جا مانده بودند ، کاملا دیده می شدند . ارتفاع پل شاید به صد و پنجاه متر هم می رسید . باد می زد و خورشید برای خودش حکمرانی می کرد . 

     حوصله نداشتم به ساعتم نگاه کنم . این احتمالا هزارمین بی حوصلگی آن روزم بود . به هر حال ، از رنگ و روی آن تکه از زمین که زیر دید من بود ، بر می آمد که صبح باشد . البته این احمقانه ترین بررسی کارآگاهانه ام هم بود ؛ چون فقط سه ساعت از زمانیکه از تخت خواب بیرون آمده بودم می گذشت . با صدای بوق از خواب پریده بودم . خبر خوب این بود که هنوز ده دقیقه ای وقت داشتم . ده دقیقه بعد ، هر جوری که بود ، خودم را به اتوبوس رسانده بودم .

hamra hi | ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۷
۰۷ شهریور۰۰:۵۴


...

نمی دانم

نمی دانم چرا شعرم نمی آید

و احساسم چرا خاکستری مانده است

 از دیشب ...

چرا خشکیده بارانم ... ؟

...

hamra hi | ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۴
۱۹ فروردين۰۱:۴۸



...

او می گفت توجیه منطقی را برایم جور می کند . چند روز پیش یک نفر توی همین تلویزیون خودمان گفته بود مرتد را اعدام می کنند ، چون مردم حق دارند آرامش داشته باشند .خنده دار بود . مثل این است که من یک روز بعدازظهر بروم تو کوچه و داد بزنم و مردم را از خواب بیدار کنم و قانون برای این کار حکم اعدام برایم ببرد . نکته جالب اینجاست که احکام امروز بر پایه ای بنا شده می گوید اگر من همین روز بعدازظهر ، بروم و داد بزنم من دیگر خدا را قبول ندارم مرا اعدام می کنند ! خوب ، این ها که هر دو برهم زدن آرامش است .

     مشخصا این را به خوبی می دانم که آن سلب آرامشی که آن بنده خدا در تلویزیون گفته بود ، در واقع سلب آرامش نبوده ؛ بلکه به چالش کشیدن اعتقاد دیگران بوده . فکر کنید هر مرتدی برای مرتد شدنش یک دلیل هم بیاورد . چقدر چالش فکری در سطح جامعه ایجاد می شود ! سوال اساسی دیگر این جاست که مگر اعتقادی که به چالش کشیده نشود را می توان اعتقاد نامید ؟

...


hamra hi | ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۴۸
۲۸ بهمن۰۱:۴۸

تهی بودن نمی دانی چرا سخت است ای باران 

                                                                  نمی دانی چرا تاریخ بدبخت است ای باران


hamra hi | ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۴۸
۲۱ بهمن۲۲:۳۴

...

« اوضاع خیلی خرابه نه ؟ » رشته ی افکارم را صدای مرد میانسال بقل دستی پاره کرد . این اتفاق به قدری برایم غیرمنتظره بود که وقتی برگشتم و او را دیدم ، چند ثانیه ای به او خیره شده بودم و نمی دانست الآن دقیقا باید چه بگویم ... « خیلی تو خودتی ! »

     یک کت و شلوار و یک ژاکت از زیر کت تنش بود . پرپشتی مو ها وریش هایش دقیقا مثل خودم بود . ولی رنگشان به خاکستری و سفید می زد . تنها فرق اساسی که با من داشت این بود که یک کیف ده کیلویی را به زور رویی پایش نگه نداشته بود . عجیب بود ؛ مثل این بود که آینده ی خودم باشد !

...

hamra hi | ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۳۴